به قبرستان گذر کردم کم وبیشبدیدم قبر دولتـــمند و درویــش نه درویش بیکفن در خــاک رفتهنه دولتمند برده یک کفن بیش
بابا طاهر
مکن کاری که پا بر ســـنگت آیوجهان با این فراخـی تنگت آیو چو فردا نامه خوانان نامه خونندتو وینی نامهی خود ننگت آیو
هر آنکس عاشق است از جان نترسدیقیــــن از بند و از زنـــدان نترســـد دل عـــاشـــــق بــود گــــرگ گرســـنـهکه گرگ از هی هی چوپان نترسد